دل زمزمه کرد...
رویا هایی هست که هرگز تعبیر نمی شوند…
اما همیشه شیرین اند…
مثل رویــــای داشتن تـــــــو…
مثل غرق شدن من ،در بوسه های داغ و تب دار تــــــــو…
پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش و ازش پرسید:تو قوی تری یا من؟
پسر گفت:من,
پدر با کمی دلشکستگی دوباره پرسید:تو قویتری یا من؟
پسر گفت:من
پدر با دلی گرفته به یاد همه ی زحماتی که کشیده بود دستشو از شونه پسرش برداشت و دو قدم دورتر
پرسید: تو قویتری یا من؟
سرمایی که بوده ام همیشه
ولی...
بین خودمان بماند...
سرمایی تر میشوم
وقتی...
پای آغوش تو در میان باشد...
چند وقتیست
هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...
نگاهم اما ...
گاهی حرف می زند...
گاهی فریاد می کشد...
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید ...