خاطره
گـــــاهی ارزش واقعی یک لحظه را
تــــا زمــــانــی که به یک "خـاطره" تبدیل شود نمیفهمیم!
در آغوشـم کـ ِ مۓ گیــرۓ
آنقــَــَدر آرام مۓ شوم
کـ ِ فـَـراموش مۓ کنم
بـایـ ـد نفس بکشم ...
میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
" خدای من ! چرا گریه می کنند؟!
درک کردن من انگار سخت تر از از دست دادنم بود ... قبول !
کمتر از آنها نفس کشیدم ٬ اما به اندازه آنها درد کشیدم ...
چرا وقتی کسی از پیششان رفت ٬ تازه می فهمند که بود ؟! ...
خود را مسخره کرده اند یا مرا ؟! "
آمدنت را یادم نیست
بی صدا آمدی
بی آنکه من بدانم
بی اجازه ماندی
بی آنکه من بخواهم!
اما اکنون،
با ذره ذره وجودم
ماندنت را تمنا می کنم.
در قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم!!!
برای تو ...
برای چشمهایت !
برای من ...
برای دردهایم !
برای ما ...
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!
سر به هوا نیستــــم
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آسمان که
شاید "تو"
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای...!!!